نمیخواهم از نیچه یا کتاب بار هستی میلان درا حرف بزنم. اگر این کتاب درا را خوانده باشید شاید بتوانید ادامه ی حرفم را بفهمید اگر نه هم که کلا صفحه را ببندید و خلاص.
بار هستی ای که بر دوش میکشیم سبک است یا سنگین؟ برای من سبک است چون عقیده دارم بود و نبودم هیچ تفاوتی روی زمین ندارد و اینکه هیچ چیزی ته دنیا نیست و همین عقایدی که اگر بخواهی مثل همین کاری که همه ی آدم ها میکنند رویش برچسب بچسبانی قطعا برچسب اگزیستانسالیستی به خود میگیرد. و به نظرم کسی که چنین عقایدی دارد زندگی را پر کاه می داند. ساده و سبک مثل پرواز. برای کسی مثل من هیچ چیز خیلی تلخ و رنج آور نیست همان طور که هیچ چیز شادی دائمی را برایم به همراه ندارد. اما دل پذیر است این سبکی؟ به هیچ وجه. آدمی را فلج می کند. برای انجام یک کار هر چند ساده باید با تمام روح و مغزت بجنگی تا بتوانی انجام دهی. هزار بار این سوال به ذهنت می آید که مثلا انجامش ندهم خب چه می شود؟ برای هر چیز نقیضش را در نظر میگیری و می گویی خب این کار یا این قضیه یا این سنت اگر بر عکس شود آسمان به زمین می آید؟ و بعد انجام خیلی چیزها سخت می شود. که آرزو میکنم یا چنین عقایدی نداشته باشید یا اگر داشتید هم دچار عادت شوید. عادت جواب خیلی سوال هاست و مشکل گشا. عادت زشت است اما برای کسی که گرفتار عادت است نه. فقط کسی که گرفتارش نیست میزان زشتی و ناپسندی و تهوع اور بودنش را می داند اما کسی که گرفتارش است شاد و خرم زندگی می کند و هیچ چیز دنیا هم به هیچ جاش نیست.
خلاصه اینکه در فلسفه ی انجام کارها می مانم این روزها، می ایم اینجا کلی مینویسم و بعد می گویم که چی؟ و همه را پاک میکنم. این روزها می گویم چرا آمدن نوبهار عید است و آمدن پاییز مثلا نه؟ این روزها تمامی تکالیف دانشگاه روی هم میمانند و میگویم خب اگر انجام ندهمشان و اصلا ارشد را تمام نکنم چه می شود؟
درباره این سایت